کتابامو غربال ميکردم، دو نويسنده منو به فکر فرو بردن؛ يکي عطار و ديگري غزالي بود. دوستي من و عطار از اونجايي شروع شد که اسم دوتامون فريد بود. تاريخ افرادِ مطرحِ کمي به اين نام ميشناسه. محبوبيت کتب عطار به حدي بود، که هروقت حس ميکردم دلم گرفته، شروع ميکردم به خوندن؛ حس ميکردم لا به لاي حاظر جوابي شخصيت هاي اين کتاب، پاسخِ سوالات مهمي نهفته شده. نقل شده: از حسن بصري پرسيدن، اسلام چيست و مسلمان کيست؟ گفت: اسلام در کتابهاست و مسلمانان در زير خاک. و باز نقل شده: در زمان بايزيد بسطامي، به شخص کافري گفتن؛ چرا مسلمان نميشوي؟ گفت: اگه مسلماني اون روشيه که بايزيد داره، طاقتشو ندارم و اگه اون کاريه که شما ميکنيد رغبتي ندارم.
و غزالي رو به واسطه کتاب ايهالاولد(اي فرزندم) ميشناسم. شاگرد غزالي آخر تحصيل به استادش ميگه: چکيده اي بنويس؛ تا آويزه گوشم کنم. ابوحامد هم با اي فرزندم نوشتن رو شروع ميکنه. در اين کتاب کوچک و جذاب، غزالي به شاگردش ميگه پسرم فکر کن جلوت يه شير وايساده که ميخواد بهت حمله کنه و شمشير دستته، وقتي از شمشيرت استفاده نکني داشتنش برات فايده اي نداره. علم هم همينطوره؛ تا ازش استفاده نکني هيچ نفعي نداره. همونطور که اگه پزشک باشي و علاج دردتو بدوني ولي درمان نکني هيچ سودي برات نداره.
کيمياي سعادت غزالي رو که باز کني همون لحظه اول با اين جمله مسحور میشی: من عرف نفسه فقد عرف ربه، کسي که خودرا شناخت خداي را ميشناسد و تو از خود چي ميداني؟ مگه ميشه عاشق اين تفکر نشد؟ سرچشمه تمام شناخت ها، شناختِ خوده، پوچ انگاري سراغ کسي مياد که از خودش شناختي نداره و هربار براي خودي که نميشناسه تصميم ميگيره و به بن بست ميخوره. يجورايي مثل جامعه شناسي که بدون توجه به پيوند تاريخي پديده هاي اجتماعي، صرفا برحسب شرايط موجود آينده رو پيش بيني ميکنه و غلط از آب در مياد. همينطور که جامعه شناس پيش از نظريه پردازي و تعميم اون به کل جامعه و پبش بيني آينده؛ بايد شناخت دقيقي از پديده اجتماعي مورد نظر؛ در پيوند با تاريخ و ساختار هاي امروزي داشته باشه، فرد عادي هم قبل از هر تصميمي براي زندگي فردي؛ با توجه به پيشينه زندگي و شرايط حالش؛ بايد شناخت نسبتا کاملي از خودش داشته باشه تا تصميم بهتري بگيره و آينده ي روشن تري رو رقم بزنه.
اسفند 98
احساس تعلق که نداشته باشی گم میشی