ترم قبل خيلي عالي تموم شد و از نتايج همه درسام راضي بودم وبعد از آخرين امتحانم تصميم گرفتم به خاطر اين ترم عالي خودمو کافه دعوت کنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم دارم توی کتابفروشي محمدي ميگردم، انگار کتاب تاريخ ايران مدرن آبراهاميان ارزشش از يک نوشيدني بيشتر و موندگار تر بود پس اونو به خودم هديه دادم و شبش به قصد خونه، شيرازو ترک کردم.

 يکي از همين روزاي تعطيل بود که عصرش توي دشت کوشک قدم ميزدم و کتاب ميخوندم.رهگذری گفت: «جايي بهتر از اينجا براي کتابخوندن پيدا نکردي؟ » گفتم: زمينِِ سبز و گلهايِ زرد، قرمز، بنفش و سفيد اين سبزه هارو نميبيني؟ ابرهايي که دارن تو آسمان رژه ميرن، خورشيدِ کم سويِ پشتِ ابر و کوه به اين بزرگي که تو هواي خالي از آلودگي از دور معلومه؛ نميبيني؟ يا صداي پرنده هايي که نزديک غروب دارن رو درختا جمع ميشن رو نميشنوي؟ مگه جايي بهتر از اينجا برا خوندن تاريخ ايران مدرن وجود داره؟ کتابي که از رخدادهاي قرن بيستم ايران مينويسه، قرني که شروعش با گاو و خيش بود و پايانش با کارخانه هاي فولاد و برنامه هاي هسته اي؛ خودت بگو جايي بهتر از اينجا براي مطالعه کتاب سراغ داري؟ به گمونم قانع شد.

ناگفته نمونه اين تعطيلات دريا هم رفتم؛ دوبار توي خور(شاخه اي که از دريا جدا ميشه) تور کشيديم(ليخ مُشي) اما فقط دو دونه گاريز گرفتيم! براي قلابمون طعمه اي نداشتيم، به دوستم گفتم اگه اين دوتارو به ده قسمت هم تقسيم کنيم باز طعمه کم داريم. در عين نا اميدي تور رو توي ماريز(شاخه کوچکی  که از خور جدا ميشه) ريختيم به حدي ماهي گرفت که هنوز قلابمونو نريخته بوديم يه وعده ماهي براي خونه بردن داشتيم، ما راضي به ده دونه ماهي کوچک براي طعمه بوديم اما تور کوچکمان چنان صيد کرد که مرغاي ماهيخوار هم سير شدند، عصر بود قلابمون رو به دست آب سپرديم و فرداش صبح زود رفتيم تا ببينيم نتيجه زحماتمون چي شده، ماهي هايي که صيد قلاب  شده بودن ارزش صبح زمستون دريا رفتن رو داشت. جوري که تو خونه با ديدن ماهي گفتن: اين ماهي واقعا دستت دردنکنه داره.انگار دريا ميدونه کي آخرين باريه که اومدم برا صيد و بعدش ميخوام از کوشک دور بشم و اون روز هميشه هوامو داره و نميذاره با دل شکسته برگردم. به این احساس میگم یگانگی با طبیعت.

شايد زندگي به همين سادگيه و ما سختش ميگيريم.

شادی ای  مث شادی این روزامو براتون ارزو میکنم.

فرید کوشکی زاده

بهمن 98

 


فرید کوشکی زاده ماهي ,رو ,دريا ,تو ,کتاب ,صيد ,از اينجا ,بهتر از ,که از ,جدا ميشه ,که تومنبع

یک روز من در روستا

احساس تعلق که نداشته باشی گم میشی

سیری در خیال سفر

زندگی ساده است ما سختش میکنیم.

من، جامعه شناسی و عرفان

ایران جنوب هم داره مگه؟

خودنمایی زمستان

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آسایش گستر _ نظافت منزل، ساختمان و دفتر کار در شیراز آسان آشپزی مرکز فروش نایلون حباب دار اسرا 22 کاربینان قصه تخفیف دونی مطالب علمی بدنسازی ارزان کده خرید اینترنتی