وقتی آفتاب طلوع میکنه به دشت و نخلستان میرم و گراز، توره، روباه، خرگوش، کبوترهای وحشی،کبک و دیگر حیواناتی که دارن روزشون رو شروع میکنن و یا اونایی که دارن به مخفیگاهشون بر میگردن رو نگاه میکنم. باد صبا هم اون لحظه در گردشه و با خودش بوی گل و گیاه به همراه داره که استشمامش لذت رفت و آمد توی این مسیر رو دو چندان میکنه.
به چوپانی که هر روز گله های بز و گوسفند رو به چراگاه می بره سر میزنم و از طبیعت، خشکسالی و تر سالی و. حرف میزنیم و او هر روز حرفای جدیدی برای گفتن داره. و یا عصرها که گله های شتر برای آب خوردن یکجا جمع میشن رو تماشا میکنم و ساربان هم از خصوصیات این موجود که مثل انسان نفر حساب میشه حرف میزنه. و از همه لذت بخش تر شنا کردن در آب دریا و ماهیگیری اونم کنار جنگل های سرسبز حرا، که انگار دوباره متولد میشم.
اگر گاهی ساده زندگی کنی، روستا هم میتونه لذت بخشه باشه.
فرید کوشکی زاده
شهریور98
احساس تعلق که نداشته باشی گم میشی