فرید کوشکی زاده



 

وقتی آفتاب طلوع میکنه به دشت و نخلستان میرم و گراز، توره، روباه، خرگوش، کبوترهای وحشی،کبک و دیگر حیواناتی که دارن روزشون رو شروع میکنن و یا اونایی که دارن به مخفیگاهشون بر میگردن رو نگاه میکنم. باد صبا هم اون لحظه در گردشه و با خودش بوی گل و گیاه به همراه داره که استشمامش لذت رفت و آمد توی این مسیر رو دو چندان میکنه.

به چوپانی که هر روز گله های بز و گوسفند رو به چراگاه می بره سر میزنم و از طبیعت، خشکسالی و تر سالی و. حرف میزنیم و او هر روز حرفای جدیدی برای گفتن داره. و یا عصرها که گله های شتر برای آب خوردن یکجا جمع میشن رو تماشا میکنم و ساربان هم  از خصوصیات این موجود که مثل انسان نفر حساب میشه حرف میزنه. و از همه لذت بخش تر شنا کردن در آب دریا و ماهیگیری اونم کنار جنگل های سرسبز حرا، که انگار دوباره متولد میشم.

اگر گاهی ساده زندگی کنی، روستا هم میتونه لذت بخشه باشه.

فرید کوشکی زاده

شهریور98

 


فرید کوشکی زاده

 

اینجا بنای باشکوه ، مجتمع تجاری،کافه، رستوران و از این مدل چیزا نداره، درمورد هواش  بگم که آفتاب همیشه مهمونه و تابستونا هم گرد و غبار برای سلام دادن پیداش میشه. میخواستم اینو بگم، یه احساسی وجود داره که اگه نداشته باشیمش گم میشیم! و اونم احساس تعلقه؛ به کسی، چیزی یا جایی.

من اینجا متولد شدم، زمین خوردم، راه رفتم، بازی کردم، قلم بدست گرفتم و ؛ اینجوری بگم که با قطعه قطعه ی خاک اینجا خاطره دارم و این از هرچیزی برام قشنگ تره. و من به اینجا و مردمش احساس تعلق دارم.

کوشک، هرمزگان، ایران

فرید کوشکی زاده

آذر98

 


فرید کوشکی زاده

 

لحظه ای از عمر کوتاهم به این فکر میکردم که چی میشد اگه؟ بر فراز معبد آخناتون بشینم و به اهرام ثلاثه و شترهایی که از کنار درختان نخل رد میشن نگاه کنم. یا کمی اون طرف تر در الجزایر بربرهارو ببینم و در صحرای باعظمت آفریقا کمی کنارشون زندگی کنم. و از بیشه زارهای کنگو که هنوز شیر، فیل، کرگدن و زیست میکنن دیدن کنم. به مکزیک و پرو برم تا معابد اقوام مایا و اینکا رو ببینم و به این فکر کنم که  هزاران سال بدون ارتباط با قاره های دیگ چطور زندگی میکردن؟ (و رفتار مردم اون سرزمین رو با لاما بسنجم و ببینم اونا مث ما ایرانیا ایقد به شترشون اهمیت میدن که واحد شمارش انسان رو براش بکار ببرن!!). از جنگل های سرسبز و رود آمازون در برزیل که بگذرم به آسیا میام و اول به هندوستان سفر میکنم و اوضاع و احوال این سرزمین جذاب رو میبینم و اثار گورکانیان مسلمان که سالیان متمادی در این کشور هفتاد و دو ملت حکومت کردند رو نظاره میکنم.

بعدش از مکان های تاریخی و جغرافیای طبیعی میگذرم و به دیدن مردم چچنِ روسیه میرم و درمقابل شجاعتشون ادای احترام میکنم، مجذوب دف نوازی کردهای سنندج میشم، برای شنیدت شیلات عربی به اهواز میرم، برای سماع؛ با صوفیانِ ترکِ قونیه همراه میشم و در اخر با رقص شمشیر در کنار اهل جازان از اقوام جنوبی جزیره العرب رسالت زندگی خودم رو به پایان میبرم.

فرید کوشکی زاده

دی 98

 


فرید کوشکی زاده

 

ترم قبل خيلي عالي تموم شد و از نتايج همه درسام راضي بودم وبعد از آخرين امتحانم تصميم گرفتم به خاطر اين ترم عالي خودمو کافه دعوت کنم اما وقتي به خودم اومدم ديدم دارم توی کتابفروشي محمدي ميگردم، انگار کتاب تاريخ ايران مدرن آبراهاميان ارزشش از يک نوشيدني بيشتر و موندگار تر بود پس اونو به خودم هديه دادم و شبش به قصد خونه، شيرازو ترک کردم.

 يکي از همين روزاي تعطيل بود که عصرش توي دشت کوشک قدم ميزدم و کتاب ميخوندم.رهگذری گفت: «جايي بهتر از اينجا براي کتابخوندن پيدا نکردي؟ » گفتم: زمينِِ سبز و گلهايِ زرد، قرمز، بنفش و سفيد اين سبزه هارو نميبيني؟ ابرهايي که دارن تو آسمان رژه ميرن، خورشيدِ کم سويِ پشتِ ابر و کوه به اين بزرگي که تو هواي خالي از آلودگي از دور معلومه؛ نميبيني؟ يا صداي پرنده هايي که نزديک غروب دارن رو درختا جمع ميشن رو نميشنوي؟ مگه جايي بهتر از اينجا برا خوندن تاريخ ايران مدرن وجود داره؟ کتابي که از رخدادهاي قرن بيستم ايران مينويسه، قرني که شروعش با گاو و خيش بود و پايانش با کارخانه هاي فولاد و برنامه هاي هسته اي؛ خودت بگو جايي بهتر از اينجا براي مطالعه کتاب سراغ داري؟ به گمونم قانع شد.

ناگفته نمونه اين تعطيلات دريا هم رفتم؛ دوبار توي خور(شاخه اي که از دريا جدا ميشه) تور کشيديم(ليخ مُشي) اما فقط دو دونه گاريز گرفتيم! براي قلابمون طعمه اي نداشتيم، به دوستم گفتم اگه اين دوتارو به ده قسمت هم تقسيم کنيم باز طعمه کم داريم. در عين نا اميدي تور رو توي ماريز(شاخه کوچکی  که از خور جدا ميشه) ريختيم به حدي ماهي گرفت که هنوز قلابمونو نريخته بوديم يه وعده ماهي براي خونه بردن داشتيم، ما راضي به ده دونه ماهي کوچک براي طعمه بوديم اما تور کوچکمان چنان صيد کرد که مرغاي ماهيخوار هم سير شدند، عصر بود قلابمون رو به دست آب سپرديم و فرداش صبح زود رفتيم تا ببينيم نتيجه زحماتمون چي شده، ماهي هايي که صيد قلاب  شده بودن ارزش صبح زمستون دريا رفتن رو داشت. جوري که تو خونه با ديدن ماهي گفتن: اين ماهي واقعا دستت دردنکنه داره.انگار دريا ميدونه کي آخرين باريه که اومدم برا صيد و بعدش ميخوام از کوشک دور بشم و اون روز هميشه هوامو داره و نميذاره با دل شکسته برگردم. به این احساس میگم یگانگی با طبیعت.

شايد زندگي به همين سادگيه و ما سختش ميگيريم.

شادی ای  مث شادی این روزامو براتون ارزو میکنم.

فرید کوشکی زاده

بهمن 98

 


فرید کوشکی زاده

 

کتابامو غربال ميکردم، دو نويسنده منو به فکر فرو بردن؛ يکي عطار و ديگري غزالي بود. دوستي من و عطار از اونجايي شروع شد که اسم دوتامون فريد بود. تاريخ افرادِ مطرحِ کمي به اين نام ميشناسه. محبوبيت کتب عطار به حدي بود، که هروقت حس ميکردم دلم گرفته، شروع ميکردم به خوندن؛ حس ميکردم لا به لاي حاظر جوابي شخصيت هاي اين کتاب، پاسخِ سوالات مهمي نهفته شده. نقل شده: از حسن بصري پرسيدن، اسلام چيست و مسلمان کيست؟ گفت: اسلام در کتابهاست و مسلمانان در زير خاک. و باز نقل شده: در زمان بايزيد بسطامي، به شخص کافري گفتن؛ چرا مسلمان نميشوي؟ گفت: اگه مسلماني اون روشيه که بايزيد داره، طاقتشو ندارم و اگه اون کاريه که شما ميکنيد رغبتي ندارم.

و غزالي رو به واسطه کتاب ايهالاولد(اي فرزندم) ميشناسم. شاگرد غزالي آخر تحصيل به استادش ميگه: چکيده اي بنويس؛ تا آويزه گوشم کنم. ابوحامد هم با اي فرزندم نوشتن رو شروع ميکنه. در اين کتاب کوچک و جذاب، غزالي به شاگردش ميگه پسرم فکر کن جلوت يه شير وايساده که ميخواد بهت حمله کنه و شمشير دستته، وقتي از شمشيرت استفاده نکني داشتنش برات فايده اي نداره. علم هم همينطوره؛ تا ازش استفاده نکني هيچ نفعي نداره. همونطور که اگه  پزشک باشي و علاج دردتو بدوني ولي درمان نکني هيچ سودي برات نداره.

کيمياي سعادت غزالي رو که باز کني همون لحظه اول با اين جمله مسحور میشی: من عرف نفسه فقد عرف ربه، کسي که خودرا شناخت خداي را ميشناسد و تو از خود چي ميداني؟ مگه ميشه عاشق اين تفکر نشد؟ سرچشمه تمام شناخت ها، شناختِ خوده، پوچ انگاري سراغ کسي مياد که از خودش شناختي نداره و هربار براي خودي که نميشناسه تصميم ميگيره و به بن بست ميخوره. يجورايي مثل جامعه شناسي که بدون توجه به پيوند تاريخي پديده هاي اجتماعي، صرفا برحسب شرايط موجود آينده رو پيش بيني ميکنه و غلط از آب در مياد. همينطور که جامعه شناس پيش از نظريه پردازي و تعميم اون به کل جامعه و پبش بيني آينده؛ بايد شناخت دقيقي از پديده اجتماعي مورد نظر؛ در پيوند با تاريخ و ساختار هاي امروزي داشته باشه، فرد عادي هم قبل از هر تصميمي براي زندگي فردي؛ با توجه به پيشينه زندگي و شرايط حالش؛ بايد شناخت نسبتا کاملي از خودش داشته باشه تا تصميم بهتري بگيره و آينده ي روشن تري رو رقم بزنه.

اسفند 98

 


فرید کوشکی زاده

 

جنوب ایران

قدمت ست در حواشي خليج فارس و درياي عمان به هزاره قبل از ميلاد برميگردد؛ در بدو ورود آريايي ها، حبشي هاي سامي نژاد آنجا زندگي ميکردند. داريوش بزرگ هخامنشي نيز به فرمانده دريايي اش گفته بود درمورد سکنه آنجا تحقيق کند. اما کتاب نوشته شده او ماندگار نشد و تاريخ تاريکتر ماند. مخارج کشورداري ما در طول تاريخ با غارت يا ماليات بوده است؛ و از آنجاييکه در جنوب، کشاورزي رونقي نداشته؛ بالطبع مالياتي هم درکار نبوده است؛ و با وجود ديرينگي زندگي در اين نقطه، پادشاهان جذب آنجا نشدند. و هيچ سلسله و دودماني نيز از خط ساحلي جنوب برنخاست. تاريخ ما يکبار از جدال شاه عباس با پرتغالي ها در بندر گمبرون و ديگري با جولان انگليسي ها در مناطق نفت خيز، متوجه جنوب شد. از دوره قاجاريه به بعد تواني براي غارت گري نبود، و به علت قحطي، ماليات بر زمين ها کفايت نميکرد. وقتش رسيد که از اجاره چاه هاي نفت تازه کشف شده و بنادر جنوبي، مخارج کشور داري -يا عيش و نوش شاهان- تامين شود؛ اهميت جنوب از اين زمان شروع شد. اوايل، کشورهاي خارجي از منابع جنوب بيشترين نفع را ميبردند و سپس با ملي شدن صنعت نفت سودش به دولت مرکزي رسيد؛ اما در هر دو دوره از منابع جنوب استفاده کردند و نسبت به مردم و شرايطشان بي تفاوت بودند.

 امروز نيز بيشترين ميزان درآمد کشور از نفت و گاز و پالايشگاه هاي جنوبي و بيشترين صادرات و واردات هم از همين بنادر است؛ اما استان هاي جنوبي برای تخصيص بودجه در قعر جدول و در ليست استان هاي محروم صدرنشين است. اهالي جنوب با کمبودها و سختي ها مي سازند. نه تنها خودشان، بلکه درختان و حيواناتشان هم مستثني نيستند؛ نخلي که مي کارند به يکبار آب باران درسال قانع است و درختان حرا نيز با آب شور دريا زنده مي مانند و شترشان هفته ها بدون آب ميگذراند و از بوته هاي خار بيابان تغذيه ميکند. قناعت ويژگي جنوبي هاست اما سوء استفاده از آن و بي توجهي به شرايطشان، به دور از حق است. و پيامد اين بي انصافي پيدايش گروه هاي الاحوازيه و. است. براي مقابله با اين تندروي ها، به خشونت و بدبيني نسبت به جنوب نيازي نيست؛ با کمي توجه به اوضاع و احوال مردم منطقه مسائل حل خواهد شد. و اين را بدانيم، همه ما در يک محدوده جغرافيايي زندگي ميکنيم.

۲اسفند ۹۸

 


فرید کوشکی زاده

 

زمستان، آخرین تلاشش را برای خودنمایی میکند، در ناخودآگاهِ ذهنِ آشفته ام کسی، هوا بس ناجوانمردانه سرد است را زمرمه میکند. مهِ غلیظی ماهِ شبِ چهارده را درخود پیچیده است. شعله های اتش از دست باد کلافه اند؛ و من، گوشه ای در فکر فرو رفته ام.

 


فرید کوشکی زاده

 

دوستم قلابشو بالا کشید دید ماهی که صید کرده ، زیاد برای آزادیش تقلا میکنه، اونم به طرز کنایه آمیزی به ماهی گفت: میخوای بری؟ باشه برو؛ و ماهی رو با وجود اینکه گیر بود و انتهای نخ هم دستش بود، توی آب انداخت. دیدن آزادی ای که دوستم به ماهی داد منو به این فکر فرو برد که آزادی ما چقدر به اون ماهی شبیهِ و جامعه چه بی رحمانه مارو محدود کرده؛ بر اساس همین اتفاق خواستم جامعه شناسی رو تعریف کنم.

دوستم=ساختارهای جامعه

طول نخ= میزان آزادی های فردی

ماهی= افراد

جامعه شناسی کلان یعنی شناخت دوستم که ماهی رو محدود کرده و نشون دهنده تاثیر زیاد ساختار بر افراده (کلان نگر ها معتقدن که رفتار انسان ها متاثر از ساختار های اجتماعیه، حتی گاهی خود افراد هم نمیدونن؛ مثل اون ماهی که نمیدونست گیره و به شنا کردنش ادامه میداد) و اما جامعه شناسی خُرد مطالعه همون نخ قلابه که میزان آزادی های فردی  در مقابل ساختارها رو نشون میده (خردنگر ها معتقدن که افراد دقیقا متاثر از ساختار جامعه نیستن و خودشون اراده شخصی هم دارن مثل اون نخ که تا یه حدی به ماهی آزادی عمل میداد). و جامعه شناسی، شناخت تاثیرات ساختار اجتماعی برافراد و فهم آزادی عمل افراد در انجام رفتارشون تعریف میشه.

 شیوه جامعه شناسی خوندن یه جنوبی اینجوریه.

فرید کوشکی زاده

فروردین 99

 


فرید کوشکی زاده

 

امیدوارم فیلمایی مثل ارباب حلقه ها، وایکینگ ها و یا از این دست فیلم ها دیده باشین؛ یکی از آرزوهام این بود که  جای اون پیرمردهای ریش سفیدی باشم که همه چیز میدونستن؛ و همیشه برای این هدف مطالعه میکردم. سالها گذشت تا فهمیدم نه تنها علامه دهر شدن ممکن نیست بلکه در یک زمینه خاص، هم نمیشه صاحب نظر بود و زمان خونه آرزوهامو خیلی کوچک کرد.

 البته میتونی نقش اونهارو بازی کنی و خودتو گول بزنی؛ اما در نگاه بقیه احمقی هستی که فکر میکنه همچی میدونه، کلمه ای که میتونم برای وصف این خودفریبی بیان کنم «توهم دانایی»ـه که چند روز پیش جایی خوندم، به این معنا که فرد با فهمیدن قسمتی از یک موضوع، خودش رو توی اون زمینه دانا بدونه؛ مثلا یه نفر با خوندن اینکه اقتصاد به بررسی رفتار عقلانی انسان میپردازه خودش رو اقتصاد دان بدونه؛ با فهمیدن اینکه فلسفه، وجود رو بدون هرگونه پیش فرضی، عقلانی مطالعه میکنه، خودش رو فیلسوف بدونه؛ با حفظ بودن چندتا شعر خودش رو ادیب بدونه؛ با یادگیری اسامی سلسله های تاریخی خودش رو تاریخ دان بدونه؛ با شنیدن درد و دل دوستاش خودش رو روانشناس و مشاور بدونه؛ و البته چون در جامعه زندگی میکنه، جامعه شناس بودنش هم که کاملا واضحه!. این توهم باعث میشه فرد از واقعیت دور بمونه و با این ادعای واهی، خودش، اطرافیان و جامعه رو به تباهی بکشونه.

 خواستم بگم قبول واقعیت و نادانی، خیلی بهتر از مشتی ادعا بودنه.

فرید کوشکی زاده

اردیبهشت 99

 


فرید کوشکی زاده

 

 

دو گزینه داشتم، و خواسته ام این بودم که گزینه مورد نظرم تایید بشه، م هم که میگرفتم با توجیه و مغلطه قصدم اثبات گزینه مورد نظرم بود. برای م پیش یکی از اساتید رفتم ، حرف میزدم و ایشونم  فقط نگاه میکرد و در آخر فقط یک کلمه گفت: نترس!. چه دقیق و مختصر بود. توی ذهنم بسیاری از سوالات بی جواب یک به یک پاسخ پیدا می کردند.

مدتی گذشت تا اینکه روزی به شدت مضطرب بودم، به خودم گفتم علتش چی میتونه باشه؟ جوابم همان کلمه بود، ترس!. از رو به رو شدن با آنچه واقعا مرا آزار می داد میترسیدم و خودم رو با انجام کارهای دیگه ی نسبتا خوب گول میزدم تا از عذاب وجدانم بکاهم. همچون اختلاسگری که کمی از مالش رو صدقه میده تا روحش آروم بشه. اون روز تصمیمم روگرفته بودم و نمیخواستم به خودم دروغ بگم یا وقتم رو صرفِ کارِ خوبِ در وقتِ نامناسب کنم. پس به ترسم فکر کردم. از چه می ترسم؟ از تمام چیزایی که نمیدونم. و برای اینکه این ندونستن رو مخفی کنم، توی ذهنم افراد، رفتار، تفکر، کشور، زبان،شغل، رشته و هزاران چیز دیگه رو مثل دوران دبستان به  دو دسته خوب و بد تقسیم کرده بودم. خوب ها اونچیزی که میدونم یا میتونم و بدها هرچه اطلاعی ازش ندارم یا نمیتونم  و میترسم ابرازش کنم.

روزگاری دوستی بهم گفته بود : شک کن! و اون لحظه حرفش یادم اومد. به بد بودنِ محضِ لیست بدها شک کردم و سراغش رفتم و سعی کردم متفکری رو بفهمم، فهمیدنش سخت بود، گاهی میگفتم همون روش محافظه کارانه بهتره  با گفتن اون که هیچی نمیدونه خودمو تبرئه میکنم چه نیازه به خودم زحمت بدم؟!؛ ولی انگار دستی اجازه برگشت نمیداد. به هر مشقتی که بود خوندم، دفعه اول نفهمیدم، چندین بار خوندم و بالاخره متوجه شدم، بعدِ فهمیدنش دوستش داشتم. اون لحظه مطمئن شدم بدهای لیستم همه همون هایی هستند که ترس از فهمیدنشون دارم و یا کارهایی هستند که (با پیش فرض از پسش بر نمیام و بدرد نخورن) اصلا سمتش نرفتم. حس و حال جدیدی رو تجربه میکردم ونهایتش به این نتیجه رسیدم که: دقیق برم سمت اون چیزی که میترسم، اینجور استرس، خودکم بینی و تنش هام از بین میره چون یا به نقاط ضعفم آگاهی راستین پیدا میکنم و یا اینکه بر اونها غلبه میکنم.

 فرید کوشکی زاده

اردیبهشت 99

 


فرید کوشکی زاده

آخرین جستجو ها

فایل های پاورپوینت معرفی لپ تاپ های استوک و کارکرده حرفه ای نماشویی phoenixnews فرزند دوم عرقیات 123963 رفقای پا برهنه سفارش اینترنتی چاپ کاتالوگ فوری اموزش بازی کالاف دیوتی موبایل